روتینِ رقت‌انگیزِ زمستانی

عاشق زمستانم، نه به خاطر سرد بودنش (که موهبتیست به جای خودش) که به خاطر قهوه خوردن‌های شبانه و باز کردن پنجره و بخار از دهن بیرون زدن نیمه شبانه. عاشق اینم که نیمه شب کنار پنجره باز و ماگ بزرگ (بزرگ!) قهوه (یا شیر کاکائو) بشینم و مزخرفترین چیزهای ممکن را ببینم. برای زمستان امسال قطار کرده‌ام که این‌ها رو ببینم.

شنبه:

شنبه‌ها با The Good Guys شروع می‌شه. Buddy Cop درامای اصیل، البته کمدی.  دیدن بردلی ویتفوردی که همچنان توی دهه‌ی ۱۹۸۰ سیر می‌کنه و سبیلش شروع خوبی برای هفته.

یک‌شنبه:
یک‌شنبه‌ها رو گذاشتم برای دیدن چیزهای قدیمی‌تر:

خوراک گوش و مغز. معدن مناسبی برای یاد گرفتن چه طور حرف زدن. و صد البته لذت بردن از Bromance ویلیام شتنر و جیمز سپیدر.

چیزی که مشابهش را احتمالن تا مدت‌ها نخواهیم دید: داود، جالوت، تالوت و رفقا در فضایی امروزی. Pilotاش (و دو قسمت دیگه) رو فرانسیس لورنس کارگردانی کرده.
دوشنبه‌:

دوشنبه‌ها با بازگشت شکوهمندانه‌ی فرنک دارابونت به تلویزیون شروع می‌شه. ترکیب دارابونت و زامبی جماعت آنچنان چیزک رعب‌آوری درآمده که نگو و نپرس.

بعد نوبت غریب‌ترین سریال‌کیلر دنیاست.

سه‌شنبه:

سه‌شنبه‌ روز خوبیست. اول از همه بامزه‌ترین nerd/spy دنیا.

بعدتر تلاش مذبوحانه‌ی Dr.Crankenstein برای آدم شدن و آدم ماندن.

و آخر از همه هم تیم راثِ به شدت دوست‌داشتنی.

چهارشنبه:

چهارشنبه‌ها روز کمدیست و خنده. اول فلاکت‌های ستیو وایلد، بچه مایه‌دارِ بدبخت، برای به دست آوردن دل محبوب دوران کودکی.

بعد هم این طفل بدبخت که قرار است زیر دست پدر مجرد بیست و چند ساله‌اش و خانواده‌ی مجنونش بزرگ شود.

پنج‌شنبه:

پنج‌شنبه با یک سیت‌کام دیگه شروع می‌شه: حکایت جمع هفت نفره‌ای که به غیر از دو نفر همه بالای چهل سال دارند و همه هم وسط بحران میان‌سالی هستند. آدم‌هایی که از فرط کسالت بازی اختراع می‌کنند: Pennycan

بعد فاز رو عوض می‌کنم و می‌رم سراغ اکشن. بله، یکی از مهمترین عوامل فصل قبل دیگه وجود نداره: موسیقی فوق‌العاده حجیم و گوشنواز Bear McCreary ولی همچنان بهترین سکانس‌های اکشن حال حاضر تلویزیون رو می‌شه پیدا کرد. به علاوه تا جکی ارل هیلی و dude گفتن‌هاش هست که غمی نیست dude.

جمعه:

شروع یک جمعه‌ی خوب!

مهوع‌ترین و بامزه‌ترین. ترکیب عجیب و غریب ولی خوب.

به مراتب از تلاش قبلی تلویزیون برای دست زدن به (و بازسازی سینمایی) نیکیتای لوک بسون بهتره. فی‌الواقع یک و سر و گردن از اون دوتا بالاتره. fast paced brainless action.

و پایان یک هفته‌ی خوب با مایکل وستِن و دار و درسته.

.

و البته برای مواقع احتیاط، میرم سراغ چیزهایی که پیشتر یک بار کامل دیدمشان:


نیازی هست به گفتن این‌که من شیفته‌ی اینم؟

جیسن برن+ بودجه‌ی کمتر و قصه‌ی نسبتن (تاکید مجدد روی نسبتن) سرراست‌تر!

فارگوی دوست‌داشتنی من.

رابین هود+ ocean’s 11

درباره‌ی این اگر عمری بود، بعدن باید کامل توضیح بدم که چه جواهریه.

catch me if you can رو دیدید؟ این می‌تونه دنباله‌اش باشه.


منتشر شده

در

Proudly powered by WordPress