جوونتر که بودم و حس و حوصله ای برای فک زدن و نوشتن و ابراز عقیده, اینجا ( توی صفحه سوم), بحث فرسایشی مزخرف ولی ( از نظر خودم) پرفایده ای رو سر اینکه سینما چیه و وظیفه اش چی؟ داشتیم.
نوشته خودمو اینجا می ذارم که بگم همچنان( با کمترین تغییر ممکن) مواضع اینجانب همان است که بود.
هیچ وقت( تاید می کنم هیچ وقت ) دوست نداشتم ندارم و نخواهم داشت توی اینجور بحث های بی فایده شرکت کنم. ولی چه کنم که نمیشه.
پیشاپیش از همه دوستان عذر می خوام. در ضمن منظور من با فرد خاصی نیست مگر اینکه اسمشو ببرم. تکرار می کنم مگر اینگه اسمشو ببرم.
**********************************************************************
سینمایی که نتونه مخاطب جذب کنه حتی اگر هزاران هزار پیام خوب داشته باشه به دردی می خوره؟ وقتی منی که فیلم سازم و فیلمی می سازم که یه گونی پیام داره ولی در اصول اولیه سینماییش مشکل داره می تونم توقع داشته باشم که فیلم من مخاطب داشته؟( حالا مخاطب عام پیشکش!!!!!). کسی که فرق سکانس و پلان و نما رو نمی دونه می تونه فیلم ساز باشه؟ کسی که لا با حکت وجودی دوربین مشکل داره چرا باید اسمش بشه فیلمساز.
خیلی ها عقیده دارند بعضی از فیلم سازها( معروفترین نمونه اش اسپیلبرگ) نه تنها بلد نیستند فیلم بسازند که اگر هم معروفیتی دارند و فیلم هاشون ( نعوذ بالله) پرفروش شده, فقط و فقط و فقط به خاطر جلوه های ویژه فیلم هاشون بوده.
خوب خدارو شکر لازم نیست 250000 تا مثال بیارم از فیلم هایی که بهترین نوع جلوه های ویژه رو داشتند ولی کسی حتی ننشسته تا انتها اونارو تماشا کنه.
مشکل اصلی( این مشکل مخصوص ایران و ایرانی هاست به ویژه نسل بعد انقلاب) اینه که ما در دورانی که رشد کردیم که فیلم خواندن تنها راه بود. فیلمی رو نمی شد دید جز مواردی که مجاز شناخته می شدند. چه چیزهایی مجاز بودند؟ مسلما نمی شد از فیلم های بلوک غرب استفاده کرد چون اونها به زعم اساتید اشاعه دهنده امپریالیسم کاپیتالیسم و … بودند و با مشی انقلابی ما سازگار نبودند. خوب تنها جیی که باقی موند بلوک شرقه که به علت حضور مستمر و خفقان آور کمونیست فیلم هایی که ساخته می شد از شاعرانگی (!!!!!!!!) زیاد غیرقابل فهم بودند. طی بیست و اندی سال آنقدر در مخ ما کوفتند که سینما یعنی تارکوفسکی- پاراجانف و …. [ بازم می گم کاری به خوب یا بد بودن فیلمهای اینا ندارم بعدا در مورد اینا توضیح میدم] و حتی گاهی گام رو فراتر گذاشتند و گفتند که سینما یعنی هر فیلم سازی که آخر اسمش اف یا افسکی باشه. که پاک یادشان رفت و یادمان رفت که سینما یه وجه دیگر هم دارد. یادمان رفت که سینما باید مخاطبی هم جذب بکند که امیدی به بقایش داشته باشد. یادمان رفت که سینما می تواند قصه هم بگوید. یادمان رفت که ریتم چیست. یادمان رفت که دوربین می تواند حرکت داشته باشد. یادمان رفت که بازیگری می تواند حرف باشد و کسی از این راه ارتزاق کند. در عوض یادگرفتیم که نیازی نیست که بازیگر حرفه ای داشته باشیم. می توانیم برای هرنقشی در کوچه خیابان بازیگر پیدا کنیم. کاری نداشته باشیم بازیش در یک درام از فرط ناشی بودن کمدی می شود و اسمش را گذاشتیم رئالیسم( کاش یکی پیدا میشد برای ما رئالیسم را تعریف کند!).
یاد گرفتیم که از روی دست نئورئالیسم ایتالیا کپی کنیم که حتی به گرد بدترین آثار آن هم نرسد. یاد گرفتیم آنقدر از بدبختی مردمانمان بسازیم که فیلممان نفرت آور شود. یاد گرفتیم ارسطو دیوانه ای بیش نبوده که بوطیقا را نوشته. کمدی که آن همه دردسر ندارد. همین طور درام. یاد گرفتیم که به ملودارم سازان وطنی عشق بورزیم و از بزرگترین بخش سینمای جهان متنفر باشیم. ….
گذشت و گذشت تا به لطفا پیشرفت تکنولوژی چشممان به جمال آن سینمای منفور روشن شد. دیدیم که برعکس آموخته هامان به مراتب جذابتر از … است. دیدیم که رنگ هم در سینما جود دارد. دیدیم که می شود قصه گفت. دیدیم که …..
بعد دچار تناقض شدیم. گفتیم اگر سینما این سات پس آن یکی چیست؟ اگر آن است پس این چیست؟ پس طبق عادت نژادیمان شروع کردیم به تاراندن آنچه گمان می کردیم نادرست است. شروع کردیم به بخش کردن سینمای آنها.
گفتیم که اسکورسیزی خوب است چون گاو خشمگین می سازد لوکاس بد است چون جنگ هایستاره ای می سازد( نگاهی هم نگردیم که ببینیم که همین لوکاس قبلتر thx را ساخته یا دیوار نوشته های آمریکایی را).
گفتیم کاپولا خوب است چون پدرخوانده را ساخته اسپیلبرگ بد است چون آرواره ها را ساخته.
( کاری هم نداشتیم که دوئل و شوگرلند اکسپرس و بعدتر از آن ای تی و برخورد نزدیک از نوع سوم را هم همان اسپیلبرگ ساخته).
گفتیم پدرخوانده خوب است چون کاپولا آن را ساخته و روزی روزگاری در آمریکا خیلی هم خوب نیست چون یک ایتالیایی که مهم ترین کارهایش چند وسترن اسپاگتی بوده آن را ساخته. عافل از آنکه روزی ….. چند ده سر و گردن از کل پدرخوانده بالاتر است.
*********************************************************************
گفته بودند عالی ترین نوع سینمایی که در امریکا می شود سینمای مستقل آنست.
دیدم که کسانی که سردمدار این سینما بودند جذب سیستم شدند همینطور جوانانی که امید آینده اش بودند.
برایان سینگر بعد از مظنونین همیشگی و شارگد زرنگ می رود افراد ایکس(1و2) را می سازد.
سودربرگ هم می رود دار و دسته یازده( و دوازده) نفره اوشن و قاچاق را می سازد.
برادر من گذشت آن زمانی که می شد ملت را با این( با عرض پوزش شدید) جفنگیات کنترل کرد.
اسکورسیزی بزرگ است. کاپولا هم بزرگ است. چرا می خواهیم با کوچک کردن دیگران آنان را بزرگترشان کنیم؟
چه ایرادی دارد که کارگردان (به قول فرهنگستان زبان و ادب فارسی) فن یسالار باشد؟ چه ایرادی دارد که فیلم ساز فیلم پرهزینه بسازد؟
کجای تاریخ سینما (و از آن مهمتر هنرهای نمایشی ) آورده شده که اولین و مهمترین رسالت سینما ( و هنرهای نمایشی) شست و شوی ذهن آدمیان است؟ کجایش آمده که هرچیزی که بر پرده رود باید پیامی داشته باشد؟
دیدگاهتان را بنویسید