زمستان در راه است…
Game of Thrones براساس جلد اول (به همین نام) از مجموعهی A song of Ice and Fire اثر George R. R. Martin
Game of Thrones براساس جلد اول (به همین نام) از مجموعهی A song of Ice and Fire اثر George R. R. Martin
پست قبلی، گویا مقادیری توضیح واضحات و ناواضحات لازم داره:
۱- هیچ کدوم رو (فکرشو بکن، هیچ کدوم!) از ماهواره نمیبینم. طبعن چوی توی امریکای شمالی نیستم امکان دیدن اینها رو از خود تلویزیون ندارم. عطف به تاخیر تقریبن یک روزهی بین روز دیدن و روز پخش!
۲- تحقیقن و تقریبن (و عملن) و با هر متر و معیاری، یکی دو پله از تبدیل شدن به یک Coach Potato اصیل عقبم.
۲.۱- لازم به توضیح است که تا پارسال همین موقع، بندهی حقیر فقیر یک Coach Potato اصیل بودم، منتها با حضور در کمپ و به شیوهی یابویی موفق به ترک گشتم.
۳- بیسکوییت کرمدار کاکائویی فراموش شده بود.
۴- روزی بیشتر از ۲-۳ ساعت خوابم نمیبره.
۵- همهی اینها جدا از سنت حسنهی فیلم دیدن است!
۶- چندتایی هم از قلم افتاده بود که به پیوست تقدیم میگردند:
کار ۱۳ قسمتی ناب AMC (که متاسفانه برای فصل دوم تمدید نشد). بدجور آدم رو موقع تماشا یاد سه روز کندور و همهی مردان رییس جمهور میاندازه.
اعتراف: جلوی Legal Drama هیچ دفاعی از خودم ندارم. میخواد کار جان گریشام باشه یا دیوید ای. کلی. حالا اینجا جولیانا مارگولیس رو هم داریم. دیگه چی میخوام؟
عاشق زمستانم، نه به خاطر سرد بودنش (که موهبتیست به جای خودش) که به خاطر قهوه خوردنهای شبانه و باز کردن پنجره و بخار از دهن بیرون زدن نیمه شبانه. عاشق اینم که نیمه شب کنار پنجره باز و ماگ بزرگ (بزرگ!) قهوه (یا شیر کاکائو) بشینم و مزخرفترین چیزهای ممکن را ببینم. برای زمستان امسال قطار کردهام که اینها رو ببینم.
شنبه:
شنبهها با The Good Guys شروع میشه. Buddy Cop درامای اصیل، البته کمدی. دیدن بردلی ویتفوردی که همچنان توی دههی ۱۹۸۰ سیر میکنه و سبیلش شروع خوبی برای هفته.
یکشنبه:
یکشنبهها رو گذاشتم برای دیدن چیزهای قدیمیتر:
خوراک گوش و مغز. معدن مناسبی برای یاد گرفتن چه طور حرف زدن. و صد البته لذت بردن از Bromance ویلیام شتنر و جیمز سپیدر.
چیزی که مشابهش را احتمالن تا مدتها نخواهیم دید: داود، جالوت، تالوت و رفقا در فضایی امروزی. Pilotاش (و دو قسمت دیگه) رو فرانسیس لورنس کارگردانی کرده.
دوشنبه:
دوشنبهها با بازگشت شکوهمندانهی فرنک دارابونت به تلویزیون شروع میشه. ترکیب دارابونت و زامبی جماعت آنچنان چیزک رعبآوری درآمده که نگو و نپرس.
بعد نوبت غریبترین سریالکیلر دنیاست.
سهشنبه:
سهشنبه روز خوبیست. اول از همه بامزهترین nerd/spy دنیا.
بعدتر تلاش مذبوحانهی Dr.Crankenstein برای آدم شدن و آدم ماندن.
و آخر از همه هم تیم راثِ به شدت دوستداشتنی.
چهارشنبه:
چهارشنبهها روز کمدیست و خنده. اول فلاکتهای ستیو وایلد، بچه مایهدارِ بدبخت، برای به دست آوردن دل محبوب دوران کودکی.
بعد هم این طفل بدبخت که قرار است زیر دست پدر مجرد بیست و چند سالهاش و خانوادهی مجنونش بزرگ شود.
پنجشنبه:
پنجشنبه با یک سیتکام دیگه شروع میشه: حکایت جمع هفت نفرهای که به غیر از دو نفر همه بالای چهل سال دارند و همه هم وسط بحران میانسالی هستند. آدمهایی که از فرط کسالت بازی اختراع میکنند: Pennycan
بعد فاز رو عوض میکنم و میرم سراغ اکشن. بله، یکی از مهمترین عوامل فصل قبل دیگه وجود نداره: موسیقی فوقالعاده حجیم و گوشنواز Bear McCreary ولی همچنان بهترین سکانسهای اکشن حال حاضر تلویزیون رو میشه پیدا کرد. به علاوه تا جکی ارل هیلی و dude گفتنهاش هست که غمی نیست dude.
جمعه:
شروع یک جمعهی خوب!
مهوعترین و بامزهترین. ترکیب عجیب و غریب ولی خوب.
به مراتب از تلاش قبلی تلویزیون برای دست زدن به (و بازسازی سینمایی) نیکیتای لوک بسون بهتره. فیالواقع یک و سر و گردن از اون دوتا بالاتره. fast paced brainless action.
و پایان یک هفتهی خوب با مایکل وستِن و دار و درسته.
.
و البته برای مواقع احتیاط، میرم سراغ چیزهایی که پیشتر یک بار کامل دیدمشان:
نیازی هست به گفتن اینکه من شیفتهی اینم؟
جیسن برن+ بودجهی کمتر و قصهی نسبتن (تاکید مجدد روی نسبتن) سرراستتر!
فارگوی دوستداشتنی من.
رابین هود+ ocean’s 11
دربارهی این اگر عمری بود، بعدن باید کامل توضیح بدم که چه جواهریه.
catch me if you can رو دیدید؟ این میتونه دنبالهاش باشه.
و مینشینم به تماشای تازهترین کار فرنک دارابانت: The Walking Dead
گاهی اوقات اینقدر جورگیر میشوی که نمیدانی چه باید بکنی. این، شده جکایت من و BattleStar Galactica که بعد از دیدنش شدیدا جوگیر شدهام، شایدم نشده باشم که احتمال اینکه نشده باشم بسیار بیشتره، جوگیر شدهام که بهترین Sci-Fi تاریخ بشریت رو دیدهام. فکر میکنم خیلی هم چوگیر نباشم چرا که Entertainment Weekly هم پارسال BSG رو بعد از Matrix به عنوان بهترین Sci-fi ساخته شده از ۱۹۸۲ به اینور انتخاب کرده.
اگه فکر میکنید که هر قسمت (مثلا) Lost پر از ایده است و خلاقیت زیادی درش به کار رفته سخت در اشتباهید. خلاقیت چیزیه که تیم سازندهی BSG به معنای واقعی کلمه دارند، از خالقین کار (Ronald D. Moore و David Eick) گرفته تا تکتک عوامل سریال، مخصوصا آهنگساز جوان سریال (Bear McCreary) که یکی از بهترین حاشیههای صوتیای که به عمرم شنیدمام رو ساخته.
حکایتی که برای سریال در نظر گرفته شده شاید از دور کمی غریب و غیرقابل باور به نظر برسه ولی کمی که جلو برید فراموش میکنید که این چیزی که درحال نگاه کردنش هستید نه در مورد ساکنین زمین که درمورد انسانهایی از دنیایی دیگه است. اشارههای زیاد و به جایی که به کهنآیینها، فرهنگها و مذاهب بشری شده هم قابل یادآوری هستند. محض نمونه Kobol از وازهای دری گرفته شده که معنای «بهشت» رو میده، adama در عبری ( دقیقا با همین تلفظ) معنای خاک و زمین رو میده. دیگه به اشارههای مستقیمتر مثل زئوس و ژوپیتر و … کاری نداریم.
حکم: دیدن آن از واجبات بوده و قاصران در دوزخ جان خواهند گرفت.
اینم دو نمونه از موسیقیهایی که خواهید شنید:
A distant sadness:
[flash https://kaam.biz/files/A-Distant-Sadness.MP3 w=600 h=50]
All along watchtower:
[flash https://kaam.biz/files/All-Along-The-Watchtower.MP3 w=600 h=50]
خیلی ساده است, هر وقت می بینمش, هر وقت JD رو می بینم رابطه اش با Turk, رویاهای بامزه اش, برادر بزرگش Dan, مرشدش دکتر Cox و باقی چیزهاش قبل از هر چیزی یاد خودم می افتم. یاد اینکه چه قدر دوست داشتم و دارم هنوز هم مثل JD و Turk از نظر مغزی بچه باشم, یاد اینکه برادر بزرگ منم دست کمی از Dan نداره, یاد اینکه منم چه قدر دلم می خواد یه نفر همیشه باشه که اشتباهم رو بکوبه توی صورتم (دیگه اسم دخترونه رو نیستم, اون مخصوص خود JD و Coxاه).
بگذریم, دلایل اصلیتر ایناست:
Zach Braff, غر ممکنه بتونم کس دیگه ای رو جای برف تصور کنم چه بازی فیزیکیش چه لحن Narration گفتنش که البته بسیار با حضور فیزیکش هماهنگه.
اعتنای قابل تحسین به کودک درون, JD و Turk عملا بچه اند.
و مهمترین دلیل: John C. McGinley, مسلسل دیالوگ هاش رو که به سمت JD و Kelso می گیره نمی تونم از غلت زدن روی زمین طفره برم.
Bill Lawrence عزیز بسیار ازت ممنونم برای این (تا حال التحریر) 145 قسمت فوق العاده.
به عنوان یک tv junkie, بهترین اتفاقی که ……….
صبر کن صبر کن صبرکن. گندت بزنند, این که شد مثل Scrubs.
اممممممممممم, ولش کن اصلا. بدترین اتفاقی که برای من (یکی از من ها!, اونی که به تلویزیون معتاده) می تونست بیافته همین قضیه اعتصاب نویسنده ها بود که یواش یواش داشت کل امیدهای زندگی منو از بین می بردو بهترین اتفاق ممکن اینه که جدول زمانی برگشت Showهای مورد علاقه اشو ببینه و از اون بهتر اینکه تا قسمت بعدی House فقط و فقط 21 روز باید صبر کنه (تا 28 آپریل). البته خبر نسبتا بدی هم این وسط بود : پخش فصل تازه 24 تا ژانویه 2009 عقب افتاد. فعلا با House و Scrubs سر می کنیم به امید renew شدن TSCC و تله فیلم دوساعته 24!
*قبلا درباره Scrubs نوشتم, بقیه اشون هم یواش یواش.
** Humpty Dumpty اسم سومین قسمت فصل دوم House, بهترین سریال همه دوران هاست.
*** جدول کامل اینحاست.